انشا / قسمت دوازدهم: فیســـــبوک
و این انشایی است برای دوران روحانی مچکریم...
دورانی که در آن فیس بوک به قدم وزیر و وزرا مشعوف و منور میشود...
ضمن تبریک حلول ماه شوال و عید سعید فطر، قبل از هر حرفی بابت تاخیر یک هفته ای قسمت دوازدهم متاسفم ...
و امــــآ...
انشای این هفته:
به نام خدا
موضوع انشا:فیســـــبوک...
مقدمه: ذکر مصیبت(!)
بعلـــــه...
این روز ها میروم آن مطالبی که شما برایشان نظر های فراوان گذاشته اید را میخوانم و حسرت میخورم...
البته بعد از افطار میروم که مبادا هم حسرت بخورم هم روزه ام باطل شود..
گویا این روز ها نقطه ی اوج مجموعه طنز های انتقادی به پایان رسیده و این مجموعه رو به افول است و این موضوع سخت مرا اندوه گین کرده و قلبم را به شدت میفشارد...
این روز ها با این همه بی محبتی های شما، ترسم از آن است که این بچه ها ی زبان بسته (همین انشاهایی که شما برایشان نظر نمیگذارید را میگویم ) ناگهان طاقت تمام کنند و از آنجا که بسیار نازک دلند دست به خود کشی بزنند و شما بمانید و یک عمر عذاب وجدان و پشیمانی ...
گه البته پیشمانی آن موقع هم دیگر سودی ندارد...
یعنی اگر فکر کنید این حرف ها را میزنم تا شما دل بسوزانید و نظر دهید کاملا درست فکر میکنید چرا که دقیقا هدف همین است...
این همه ذکر مصیبت چه دلیلی جز این میتواند داشته باشد؟؟؟
به هر حال ذکر این همه ناراحتی و آزردگی خاطر درد آور، آن هم در روز عید سعید فطر، همان روزی که یک جورهایی ته دل همه ی ما قنج میرود که دیگر حالا حالا ها از گرسنگی ها و تشنگی های طاقت فرسا که تحملش عجیب خانه خراب کن است،خبری نیست، جایز نیست.
فقط یک نکته را یاد آور میشوم...
شاید دل شما برای من و انشاهایم تنگ نشده باشد اما دل ما دیگر از گرفتگی هم گذشته و حتی محلول لوله باز کن صاف هم افاقه نمیکند.
به جان خودم اینقدر که اینجا خود را به مظلومیت زده و ننه من غریبم بازی در آوردم اگر میرفتم سر همین کوچه ی بغل، این نقشه را اجرا می کردم، الان پول هایم از پارو بالا میرفت..
اندکی احساس داشته باشید خب...
بی ذوق های بخیل الکامنت(!) ...
خب دیگر برویم سر اصل مطلب:
در زمان های نه چندان دور، کشوری وجود داشت در مشرق زمین که به آن پرسپلیس و با ایران میگفتند.
در این کشور اسلامی و شیعه به لطف یزدان پاک، جوانانی سلحشور و با بصیرت (چون من ) میزیستند اما افسوس و صد افسوس که در این مرز و بوم بعضی از مسولین خواب تشریف داشتند.
البته خدا عالم است شاید هم مصلحت این بود که خواب تشریف داشته باشند.
این مسولین با وجود این که رهبر فرزانه ی انقلابشان از عاملی نه چندان شناخته شده به نام تهاجم فرهنگی و جنگ نرم هشدار داده بود اما دغدغه ای خیلی ها پیج فیس بوک و کامنت هایشان بود...
فیس بوک که محیطی غیر اسلامی و بدون هیچ نظارتی بوده و یکی از مهم ترین روش های دشمن برای تهاجم به این سرزمین بود، در آن زمان رواج بسیار یافت و عده ای از وزیر و وزرا آن جا را با قدوم پر گل خود مشعوف کردند و در انتظار لایک های بی وقفه نشسته بودند.
مسولین صدا و سیما هم در این امر بیکار ننشسته و طبق سنوات گذاشته خودی نشان دادند و شبکه ای با عنوان باد یواش یا همان نسیم راه انداختند. این کانال باد یواش که به صورت آزمایشی از جعبه ی جادویی پخش میشد یک مجری داشت که این مجری فوق العاده احساس میکرد گوله نمکی است که طی گذر زمان دست و پا در آورده.
خلاصه این گوله نمک ید دار صرفا به جهت خالی نبودن عریضه همان متن های با نمک فیس بوک را برای ببینندگان به همراه لختی ژنگولک بازی اجرا می نمودند.
البته نوه ی امام هم دستی در فیس بوک داشتند و آن روز ها حسابی مایه ی خجالت میشدند.
نمونه اش خاطراتی که معلوم نیست از روی باد های مخالف به ذهنشان رسیده بود و یا خواب دیشبشان و چسباندن ان به امام رحمت الله علیه.
القصه، از همان سالیان دور تا به امروز ما منتظریم که بدانیم این افراد میخواهند با این حضورشان در فیس بوک چه گلی بر سر ما بزنند.
حال هر چه هم ما بر سر خود میزنیم که ای ایها الناس، شما کار های مهمتری نیز دارید.
رفع فیلترینگ فیس بوک به درد این مردم نمیخورد.
شکم گرسنه فیس بوک چ میداند؟
ولی صد افسوس که تا کنون افزایش قیمت اجناس مختلف فقط دکتر جان را مکدر نموده و راه کاری برای خیلی از مشکلات یافت نشده است.
فی الحال قصد دارم لختی در افق محو شوم.
بدرود...
نتیجه گیری:
کجای دنیا دیده اید بعد قصه نتیجه اش را هم بگویند.
نتیجه دیگر پای خودتان.
ما همچنان به انتظار خود ادامه میدهیم.
و من الله التوفیق
زهرا زمانی
ادامـــــــــه دارد...
رو نوشت برداشتن از این متن به معنای تایــــــید آن بوده و هر گونه کپی برداری با ذکـــــر منبع مجاز میباشد.
انشا / قسمت چهارم : تقابل میان علم و ثروت :(
انشا / قسمت هشتم: دانشگاه آزاد مثلا اسلامی :|