رزمنـده مجـآزی - کرمانشاه

اهمیت فضای مجازی به اندازه انقلاب اسلامی است

من همه‌ى دغدغه‌ام اين است که جوان انقلابى امروز، نداند ما بعد از چه دورانى، امروز در ايران مشغول چنين حرکت عظيمى هستيم.
تاريخچه‌ى اين دويست سال اخير را بخوانيد و ببينيد چه حوادثى بر اين کشور گذشته است...
امام خامنه اي

مشخصات بلاگ
رزمنـده مجـآزی - کرمانشاه

من همه‌ى دغدغه‌ام این است که جوان انقلابى امروز، نداند ما بعد از چه دورانى، امروز در ایران مشغول چنین حرکت عظیمى هستیم.
تاریخچه‌ى این دویست سال اخیر را بخوانید و ببینید چه حوادثى بر این کشور گذشته است...
امام خامنه ای


کلام مولا علي عليه السلام-5

نماز، موجب نزديکي هر پارسايي به خداست و حج ، جهاد هر ناتوان است. هر چيزي زکاتي دارد و زکات تن، روزه و جهاد زن، نيکو شوهر داري است.حکمت 136 / نهج البلاغه



مسابقه نهج البلاغه

وصيت نامه شهدا

نام شهيد : شهيد حميد رشيدي خدا را شکر کنيد که در اين عمري که از خدا گرفتيد شاهد چنين تحول عظيمي بوديد قدر اين انقلاب را بدانيد و از آن مراقبت کنيد. به متاع قليل دنيا دل نبنديد که شما را منحرف و بر زمين مي زند. .

آخرین نظرات
  • ۱ شهریور ۹۵، ۱۷:۱۷ - Sarah Az
    جالبه

۶۵ مطلب با موضوع «شهدا» ثبت شده است

شنبه, ۱۵ فروردين ۱۳۹۴، ۰۲:۵۲ ب.ظ

فرزند 9 ساله شهیدطبسی نیز آسمانی شد

افسران -  فرزند 9 ساله شهیدطبسی نیز آسمانی شد/ اعلام برنامه تشییع و تدفین

۰ نظر موافقین ۲ مخالفین ۱ ۱۵ فروردين ۹۴ ، ۱۴:۵۲
فاطمه پرواز
يكشنبه, ۳ اسفند ۱۳۹۳، ۰۷:۴۷ ب.ظ

دیار عاشقی (قسمت دوم )

بابت دیر ارسال کردن این پست متاسفم 


در پس هر دری مهمانی است و تا صاحب خانه در را نگشاید و اذن دخول ندهد ، هیچ ضیافتی بر پا نمی شود ، هیچ سفره ای گسترده نمی گردد و هیچ طعامی تناول نمی شود و چه رسد به اینجا که سفره ی عاشقی گسترانیده اند و طعامش دلدادگی و دلسپردگی است و جام های اشک برای بر طرف کردن تشنگی محیا کرده اند ؛ شورترین آبی که شیرینی عشق را بر دل می نشاند .

پس باید عشق تو را صدا زند تا عاشق شوی ...

۱ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ ۰۳ اسفند ۹۳ ، ۱۹:۴۷
فاطمه پرواز

افسران - افتخاری کنسرت خود را به احترام یک شهید مدافع حرم لغو کرد ...


به گزارش خبرگزاری اهل‌بیت(ع) ـ ابنا ـ «ابراهیم رحیمی زنگنه» مدیرکل فرهنگ و ارشاد اسلامی استان کرمانشاه گفت: «علیرضا افتخاری» خواننده موسیقی سنتی ایرانی پس از آنکه متوجه همزمانی مراسم چهلمین روز شهادت مهدی نوروزی با کنسرت خود در کرمانشاه شد، با کمال ادب و احترام خواستار لغو کنسرت و برگزاری آن در زمان دیگری شد...

۰ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ ۲۹ بهمن ۹۳ ، ۲۱:۲۶
فاطمه پرواز
شنبه, ۲۷ دی ۱۳۹۳، ۰۷:۱۴ ب.ظ

بدون هیچ شرحی

۰ نظر موافقین ۳ مخالفین ۰ ۲۷ دی ۹۳ ، ۱۹:۱۴
TRIPLE S.
پنجشنبه, ۲۵ دی ۱۳۹۳، ۰۶:۰۳ ب.ظ

وزن هدیه خداااااا....

جنازه پسرشونُ که آوردند
چیزی جزء دو سه کیلو استخون نبود
پدر سرشو بالا گرفت و گفت :حاج خانم غصه نخوری ها !!!
دقیقا وزن همون روزیه که خدا بهمون هدیه دادِش 


۰ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ ۲۵ دی ۹۳ ، ۱۸:۰۳
فاطمه پرواز
پنجشنبه, ۱۱ دی ۱۳۹۳، ۰۳:۴۵ ب.ظ

همت همت مجنون .....

همت همت مجنون
حاجی صدای منو میشنوی
همت همت مجنون
مجنون جان به گوشم
حاج همت اوضاع خیلی خرابه برادر
محاصره تنگ تر شده ...
اسیرامون خیلی زیاد شدند اخوی....
خواهرا و برادرا را دارند قیچی می کنند ....
اینجا شیاطین مدام شیمیایی می زنند....
خیلی برادر به بچه ها تذکر می دیم ولی انگار دیگه اثری نداره ...
عامل خفه کننده دیگه بوی گیاه نمی ده، بوی گناه می ده ...


همــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــت جان

فکر نمی کنم حتی هنوز نیمه ی راهم باشیم ....
حاجی اینجا به خواهرا همش میگیم پر چادرتون رو حائل کنید تا بوی گناه مشامتونو اذیت نکنه
ولی کو اخوی گوش شنوا...
حاجی برادرامونم اوضاعشون خرابه.......
همش می گیم برادر نگاهت برادر نگاهت ....
حاجی این ترکش های نگاه برادرا فقط قلبو میزنه
کمک می خوایم حاجی .......
به بچه های اونجا بگو کمکــــــــــــــــــــــــــــــ برسونند



منبع : قلم بنده ....
۱ نظر موافقین ۳ مخالفین ۰ ۱۱ دی ۹۳ ، ۱۵:۴۵
فاطمه پرواز
دوشنبه, ۳ آذر ۱۳۹۳، ۰۵:۵۷ ب.ظ

بسیج ....مدرسه عشق

آقا شما بیا ، تدارک اطعام با "بسیج"
پرچم زدن به گوشه هر بام با "بسیج"

گرچه پر است دام ، ز بعد ظهورتان
منحل نمودن خطر دام ، با "بسیج"

کرب و بلا مجال شما با سران کفر
یکسر نمودن خطر شام ، با "بسیج"

گرچه شهید راه تو عیسی بن مریم است
آقا...! قبور "قطعه گمنام" با "بسیج"



منبع :درد دل بسیجی ....
۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۳ آذر ۹۳ ، ۱۷:۵۷
فاطمه پرواز
يكشنبه, ۲ آذر ۱۳۹۳، ۰۶:۳۷ ب.ظ

بسیج ....مدرسه عشق



بسیجی 
تو هنوز هم
بوی روزهای جبهه می‏دهی
بوی روزهای عشق
بوی روزهای رزم
بوی بزم آسمانی سحر
که خاک جبهه
غرق در ستاره‏های چشم‏های روشن تو بود
و روز حمله
عطر آن دو گانه‏های نیمه شب
جوشن تو بود
تو هنوز هم
بوی روزهای جبهه می‏دهی
بوی آن زمان که دشمنت
از شنیدن صدای رعد نام تو
گنگ و گیج بود
نام تو بسیج بود
نام تو بسیجی است
با همان لباس‏های رنگ خاک
با همان شناسنامه و پلاک
با همان
هیبتی که نام آسمانی تو داشت
تو همان بسیجیِ
عصر عشق و جبهه‏ای ؛ 
فقط
سنگرت عوض شده است



منبع : دل یه بسیجی ...
۰ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ ۰۲ آذر ۹۳ ، ۱۸:۳۷
فاطمه پرواز
پنجشنبه, ۲۴ مهر ۱۳۹۳، ۱۱:۲۵ ق.ظ

بدون شرح...


عروج ملکوتی شهدای سقوط هواپیما ی ناجا را تسلیت عرض میکنیم.

۰ نظر موافقین ۳ مخالفین ۰ ۲۴ مهر ۹۳ ، ۱۱:۲۵
سرباز گمنام رهبرم...
يكشنبه, ۳۰ شهریور ۱۳۹۳، ۰۴:۵۹ ب.ظ

شهید محمد علی جهان آرا

با خدایش عهد بسته بود ،

صبح زود همین که از خانه بیرون زد 

گفت:مسابقه می دهیم از الان تا شب.

همان لحظه چشمش افتاد به دختری که از سر کوچه می آمد.

نگاهش را کج کرد و به شیطان گفت : فعلا یک هیچ به نفع من...

                                 

                                             


۲ نظر موافقین ۳ مخالفین ۰ ۳۰ شهریور ۹۳ ، ۱۶:۵۹
TRIPLE S.
دوشنبه, ۲۴ شهریور ۱۳۹۳، ۱۲:۳۷ ق.ظ

پوسترنوشت...

                

منبع : عکس هاى گوشى من

۵ نظر موافقین ۲ مخالفین ۰ ۲۴ شهریور ۹۳ ، ۰۰:۳۷
محمدی
چهارشنبه, ۲۲ مرداد ۱۳۹۳، ۰۸:۵۳ ب.ظ

آخرین خاطرات روشنی ام ...

خاطره ای از جانباز روشن دل ( نسرین ماه دشتیان )

رقص ترکش های خونین و صدای پایکوبی مرگ مرا به مهمانی شب می خواند . عروسک های مخملی خیال در گوشه ای
 از ذهن ترک خورده ام پناه می گرفتند . و من یکه و تنها و آسمانی که آرام آرام ، لباسی از تاریکی را بر تن می کرد .

 صدایی آشنا گوشم را نوازش می داد . آری ، آن سو تر پسرکی خردسال ، هق هق خونینی را با جرعع جرعه وجود
 
تجربه می کرد . هنوز چشم های بهت آنگیز و پنجه های گره کرده اش در خانه اول ذهنم باقیست . در آن لحظات سر

درگمی و اضطراب ، تنها مفهومی را که می شد معنا کرد حضور مرگ بود و بس . چه شگرف نت های سرد با پنجه تقدیر
به صدا در می آمدند و چه گوش خراش بود سمفونی شیون بر گونه خون آلود مادرم . آری من در بالینی از خاک ، خون و
 ترکش آرمیده بودم و مادرم مویه کنان مرا در آغوش می کشید . هر دو سرگردان و بی پناه در هجوم صاعقه های بی
کسی فضا را به نظاره نشسته بودیم و مادر با صدایی گرفته فریاد می زد ؛ کمکم کنید ، آیا کسی هست مرا یاری دهد .
ولی افسوس که تنها صدای قابل شنیدن ، ضربه های خفیف قلب مادری سرگردان بود ، با دنیایی از درد . صورت وحشت
 زده مادر را برای آخرین بار در خاطره سرخ رنگ ذهنم به خاطر سپردم ، و به آرامی به وادی تاریکی و ظلمت محض قدم
نهادم . آری ، این بود آخرین تابلو حکاکی شده در آخرین صفحه خاطرات روشنی ام .


منبع : کتاب فرشتگان سرزمین آتش


تمامی این متن نوشته شده توسط خود روشن دل عزیز بوده و بدون هیچ تغییری نویسنده این متن را در این کتاب گنجانده است

۱ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۲ مرداد ۹۳ ، ۲۰:۵۳
TRIPLE S.
سه شنبه, ۲۱ مرداد ۱۳۹۳، ۱۱:۲۰ ب.ظ

کتاب فرشتگان سرزمین آتش

این کتاب خاطراتی است از پرستاران و بانوان جانباز هشت سال دفاع مقدس در استان کرمانشاه

نویسنده این کتاب آقای سید محمد جواد معراجی و پژوهشگر این کتاب خانوم نسرین چراغی است

چاپ اول این کتاب سال 1390 بوده

این کتاب کتاب خیلی زیبا و تاثیر گذاریست اگر یک بار فقط یک داستان آن را بخوانید جوری به این کتاب وابسته خواهید شد که دیگر باید تا

ته کتاب را بخوانید جای خوب این کتاب آن است که رمان یا داستان بلند نیست و خاطرات کوتاه و خواندنی از بزگوارانیست

که در جنگ به نوعی شرکت نمودند




۲ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ ۲۱ مرداد ۹۳ ، ۲۳:۲۰
TRIPLE S.
سه شنبه, ۲۱ مرداد ۱۳۹۳، ۰۸:۴۳ ب.ظ

فرشتگان سرزمین آتش

سال 1364 بود و من ده سال بیشتر نداشتم . مادرم مقداری پول به من داد تا از فروشگاه سر خیابان مقداری قند وشکر بخرم . چادر سفیدم را سرم کردم ، کفشهایم را پوشیدم و از خانه خارج شدم . سرخوش و شاد کوچه را لی لی کنان پشت سر گذاشتم . وارد خیابان شدم که آژیر قرمز به صدا در آمد . تر سیده بودم . برای چند لحظه گیج شدم و نمی دانستم به کدام طرف بروم . تصمیم گرفتم که به خانه بر گردم اما صدای هواپیما ها وحشتم را بیشتر کرد و بی اراده شروع کردم به دویدن . برای یک لحظه سایه هواپیما را روی سرم احساس کردم . همانطور که می دویدم هواپیما ها شروع به تیراندازی کردند . به طرف درختی رفتم و پناه گرفتم . با چشمان خود می دیدم که مردم چگونه ترکش و گلوله می خوردند و به زمین می افتادند . مردی را دیدم که پایش قطع شده و در کفشش جای مانده بود . حالا دیگر ترسم بیشتر شده بود  برای اینکه جای امن تری گیر بیاورم مجددا شروع به دویدن کردم . هواپیما ها همچنان تیر اندازی می کردند ،اطرافم تیر باران شد و چند ترکش به دست راستم خورد . دستم را به کمک لباسم جمع کردم و با دست چپم محکم به سینه چسباندم و همچنان می دویدم که ناگهان ترکش به پای راستم نیز اصابت کرد و دیگر نتوانستم راه بروم وهمانجا وسط خیابان افتادم .

چند دقیقه گذشت ، هواپیما ها رفتند و امدادگران به کمک آمدند . مرا با آمبولانس به بیمارستان آیت الله طالقانی برده و سپس با هواپیما به تهران انتقال دادند . هفت ماه در بیمارستان تجریش تهران بودم و چهار مرتبه دستم مورد عمل جراحی قرار گرفت .

 

این خاطره ای از چگونه جانبازی یکی از جانبازان کرمانشاه بود

برگرفته از کتاب فرشتگان سرزمین آتش

کتاب رو خودم خوندم بعد این داستنش رو دیدم خیلی قشنگ بود واسه همین نوشتم

۱ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ ۲۱ مرداد ۹۳ ، ۲۰:۴۳
TRIPLE S.
سه شنبه, ۲۱ مرداد ۱۳۹۳، ۰۸:۲۴ ب.ظ

هشت دقیقه چیزی نیست

 
نگاه ها همه بر روی پرده سینما بود.
 
اکران فیلم شروع شد،
 
شروع فیلم سقف یک اتاق 
 
دو دقیقه بعد همچنان سقف اتاق
 
, سه, چهار, پنج, ...,هشت دقیقه اول فیلم فقط سقف اتاق! 
 
صدای همه در آمد. 
 
اغلب حاضران سینما را ترک کردند, 
 
ناگهان دوربین حرکت کرد و آمد پایین 
 
و به جانباز قطع نخاع خوابیده روی تخت رسید. 
 
زیرنویس: 
 
این تنها ۸ دقیقه از {زندگی }این جانباز بود و شما طاقت نداشتید...
 
---
 
خدا کنه فقط شرمندشون نشیم...
 
فقط همین...!
 
---
صلوات


منبع : وبلاگ تا بی نهایت ، البته فقط عکس
۱ نظر موافقین ۲ مخالفین ۰ ۲۱ مرداد ۹۳ ، ۲۰:۲۴
TRIPLE S.