توبیخ!
بچه که بودم سیب را زرد
میکشیدم
و هر بار معلممان مرا توبیخ میکرد.
او چه میدانست از هفت رنگ
فقط یک مداد رنگی
دارم و ما بقی را بین
خواهر و برادرانم تقسیم کرده ام
منبع از:http://tashbad1993.blogfa.com/
من همهى دغدغهام اين است که جوان انقلابى امروز، نداند ما بعد از چه دورانى، امروز در ايران مشغول چنين حرکت عظيمى هستيم.
تاريخچهى اين دويست سال اخير را بخوانيد و ببينيد چه حوادثى بر اين کشور گذشته است...
امام خامنه اي
نماز، موجب نزديکي هر پارسايي به خداست و حج ، جهاد هر ناتوان است. هر چيزي زکاتي دارد و زکات تن، روزه و جهاد زن، نيکو شوهر داري است.حکمت 136 / نهج البلاغه
نام شهيد : شهيد حميد رشيدي خدا را شکر کنيد که در اين عمري که از خدا گرفتيد شاهد چنين تحول عظيمي بوديد قدر اين انقلاب را بدانيد و از آن مراقبت کنيد. به متاع قليل دنيا دل نبنديد که شما را منحرف و بر زمين مي زند. .
بچه که بودم سیب را زرد
میکشیدم
و هر بار معلممان مرا توبیخ میکرد.
او چه میدانست از هفت رنگ
فقط یک مداد رنگی
دارم و ما بقی را بین
خواهر و برادرانم تقسیم کرده ام
منبع از:http://tashbad1993.blogfa.com/
نامه زن ایرانی به مرد هموطنش:
*
پیاده از کنارت گذشتم، گفتی: "قیمتت چنده خوشگله؟"درد های شبانه تو را کسی گردن نگیرد، خدا هست
هر شب بر بالین تو بیدار میماند
و آسمان را همرنگ چشم های تو بارانی میکند
از سرفه های خونی تو میشود شعرها نوشت
در امتداد رنج
از فراز کوهی از غصه، میشود بلند گفت؛
چشم انتظار فردا بمان
یا پرنده میشوی یا ماهی
ولی نفس کشیدن های سبز را ادامه می دهیم
حتی در این هوای خاکستری
زیر آسمانی که
ڪـوבڪـــ ڪـﮧ بوבم
ڪـشتــے هآیم ڪ غرق مــے شدتکه چوبی که دست پیرمرد ژپتو افتاده بود با هنرمندی و تبحر آن پیرمرد تبدیل به آدمکی چوبی شد، اسمش را پینوکیو گذاشت، یکی یکی داشت اندامش را می تراشید، اول از کله اش شروع کرد، سپس بینی و دهن، هنوز دهانش تمام نشده بود شروع به شکلک در آوردن گرفته بود و اعصاب پیرمرد را بهم می ریخت.
دستش را که تراشید کلاه پیرمرد را برداشت و روی کله ی خودش گذاشت
سپس بدن و سپس پاها، پابه پا باهاش راه رفت تا راه رفتن آموخت
استعداد عجیبی داشت در جهیدن، حرف زدن، دروغ که می گفت از بینی اش فهمیده می شد، تنها نکته ضعفش همین بود، دماغ بزرگ که همه ی حالاتش را لو می داد.
پیرمرد پیکر تراش کارش تمام نشده بود که عروسک چوبی از دستش جهید و رفت تو کوچه
پیرمرد افتان وخیزان به دنبالش
هی صدا کرد صدا کرد
پینوکیو نرو
برگرد برگرد
نرو نرو
ولی کو گوش شنوا
از صدای داد و فریاد پیرمرد آژانی که دور تر داشت تماشا میکرد دنبالش کرد، پینوکیو خواست مثل ژپتو از لای پایش رد شده و در برود، ولی مرد آژان از دماغش گرفت
آورد تحویل ژپتو داد و گفت دیگر این خیمه شب بازی را جمع کنید
پیرمرد که خیلی نفس نفس می زد و خیلی خسته شده بود بغلش کرد و دستی به سر و صورتش کشید
و اون موقع بود که دید ای وای یادش رفته برایش گوشی بتراشد
برای همین بود که هر چی صدایش می کردند و داد می کشیدند این بچه عین خیالش نبود.
متن بالا برداشتی آزاد بود از قسمت نخست داستان پینوکیو توسط خودم
و اما حکایت خلقت دل هم همین است
دل ما آدمها گوشه ندارد، گرد و قلمبه است
وقتی دلی گوش نداشته باشد، چطور گوش فرا می دهد سخن عقل را؟
برای همین دل و عقل باهم همسانی ندارند، گفته ی این یکی برای آن مفهومی ندارد، تپش آن هم برای این یکی تاثیری ندارد
عقل خلق شده برای سکون، محاسبه، تحلیل
دل خلق شده برای تپیدن، جهیدن نه گوش دادن
پس تقصیر از پدر ژپتوی ما بوده که گوشی برای دل نتراشیده
منبع از:http://tashbad1993.blogfa.com/
خدایا .. من همانی هستم که وقت و بی وقت مزاحمت می شوم همانی که وقتی دلش می گیرد و بغضش می ترکد
یک شرکت بزرگ قصد استخدام یک نفر را داشت. بدین منظور آزمونی برگزار کرد که یک پرسش داشت. پرسش این بود:
شما
در یک شب طوفانی در حال رانندگی هستید. از جلوی یک ایستگاه اتوبوس
میگذرید. سه نفر داخل ایستگاه منتظر اتوبوس هستند. یک پیرزن که در حال مرگ
است. یک پزشک که قبلاً جان شما را نجات داده است. یک خانم/آقا که در
رویاهایتان خیال ازدواج با او را دارید. شما میتوانید تنها یکی از این سه
نفر را سوار کنید. کدام را انتخاب خواهید کرد؟ دلیل خود را شرح دهید...
قاعدتاً این آزمون نمیتواند نوعی تست شخصیت باشد زیرا هر پاسخی دلیل خودش را دارد.
پیرزن در حال مرگ است، شما باید ابتدا او را نجات دهید. هر چند او خیلی پیر است و به هر حال خواهد مرد.
شما
باید پزشک را سوار کنید. زیرا قبلاً جان شما را نجات داده است و این فرصتی
است که میتوانید جبران کنید. اما شاید هم بتوانید بعداً جبران کنید.
شما باید شخص مورد علاقهتان را سوار کنید زیرا اگر این فرصت را از دست دهید ممکن است هرگز قادر نباشید مثل او را پیدا کنید.
از دویست نفری که در این آزمون شرکت کردند، شخصی که استخدام شد دلیلی برای پاسخ خود نداد. او نوشته بود:
سوئیچ ماشین را به پزشک میدهم تا پیرزن را به بیمارستان برساند و خودم به همراه همسر رویاهایم منتظر اتوبوس میمانیم
منبع از:http://sabztarineshgh.blogfa.com
منبع از:http://sabztarineshgh.blogfa.com/
منبع از:http://asheqane-ba-khoda.blogfa.com/
خدایا !
توانم ده تا دوست بدارم بی چشمداشت
و بفهمم دیگران را حتی اگر نفهمند مرا ...
خدایا !
من ایمان دارم
به اینکه هر که دلش هوایی تو شود،
تو هوایش را داری ..
منبع از:http://mabode-man.blogfa.com/
خدایـــــا ...
مدعیان رفاقت ،
هر کدام تا نقطهای همراهند !
عده ای تا مرز منفعت ...
عدهای تا مرز مال ...
عدهای تا مرز جان ...
عدهای تا مرز آبرو ...
و همگان تا مرز این جهان ...
تنها تویی که همواره می مانی ... !
رهایم نکن ...
منبع از:http://mabode-man.blogfa.com/
از خود گذر کنیم که این خان آخر است منبع از:http://www.rahbarameshgham.blogfa.com/
این انقلاب بیمه ی عباس(ع) و اکبر(ع) است
تحریم میکنند که تسلیممان کنند
غافل از اینکه دل به بلاها شناور است
بیم هلاک نیست کسی را که از ازل
چشم امید او به خدای پیمبر است
با سکه و دلار نداریم هیچ کار
ما را به سر هوای اشارات رهبر است
ای نایب امام بفرما که جان دهیم
جانی که عاشقانه فدای تو سرور است
جان میدهیم و ننگ ملامت نمیخریم
حرف دل امام همان حرف آخر است
منبع از:http://www.barbodcity.blogfa.com/