پیشرفت امروز یعنی چنین چیزی؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟
منبع از:http://www.rayeheyenoor.blogfa.com/
من همهى دغدغهام اين است که جوان انقلابى امروز، نداند ما بعد از چه دورانى، امروز در ايران مشغول چنين حرکت عظيمى هستيم.
تاريخچهى اين دويست سال اخير را بخوانيد و ببينيد چه حوادثى بر اين کشور گذشته است...
امام خامنه اي
نماز، موجب نزديکي هر پارسايي به خداست و حج ، جهاد هر ناتوان است. هر چيزي زکاتي دارد و زکات تن، روزه و جهاد زن، نيکو شوهر داري است.حکمت 136 / نهج البلاغه
نام شهيد : شهيد حميد رشيدي خدا را شکر کنيد که در اين عمري که از خدا گرفتيد شاهد چنين تحول عظيمي بوديد قدر اين انقلاب را بدانيد و از آن مراقبت کنيد. به متاع قليل دنيا دل نبنديد که شما را منحرف و بر زمين مي زند. .
"چند سال قبل اتوبوسی از دانشجویان دختر یکی از دانشگاههای بزرگ کشور آمده بودند جنوب. چشمتان روز بد نبیند... آنقدر سانتال مانتال و عجیب و غریب بودند که هیچ کدام از راویان، تحمل نیم ساعت نشستن در آن اتوبوس را نداشتند. وضع ظاهرشان فوقالعاده خراب بود. آرایش آنچنانی، مانتوی تنگ و روسری هم که دیگر روسری نبود، شال گردن شده بود.
اخلاقشان
را هم که نپرس...
حتی اجازه یک کلمه حرف زدن به راوی را نمیدادند، فقط
میخندیدند و مسخره میکردند و آوازهای آنچنانی بود که...
از هر دری خواستم وارد شوم، نشد که نشد؛ یعنی نگذاشتند که بشود...
دیدم فایدهای ندارد! گوش این جماعت اناث، بدهکار خاطره و روایت نیست که نیست!
باید از راه دیگری وارد میشدم... ناگهان فکری به ذهنم رسید... اما... سخت بود و فقط از شهدا برمیآمد...
سپردم به خودشان و شروع کردم.
گفتم: بیایید با هم شرط ببندیم!
خندیدند و گفتند: اِاِاِ ... حاج آقا و شرط!!! شما هم آره حاج آقا؟؟؟
گفتم: آره!!!
گفتند: حالا چه شرطی؟
گفتم: من شما را به یکی از مناطق جنگی میبرم و معجزهای نشانتان میدهم، اگر به معجزه بودنش اطمینان پیدا کردید، قول بدهید راهتان را تغییر دهید و به دستورات اسلام عمل کنید.
گفتند: اگر نتوانستی معجزه کنی، چه؟
گفتم: هرچه شما بگویید.
گفتند: با همین چفیهای که به گردنت انداختهای، میایی وسط اتوبوس و شروع میکنی به رقصیدن!!!
اول انگار دچار برقگرفتگی شده باشم، شوکه شدم، اما چند لحظه بعد یاد اعتقادم به شهدا افتادم و دوباره کار را به آنها سپردم و قبول کردم.
دوباره همهشون زدند زیر خنده که چه شود!!! حاج آقا با چفیه بیاد وسط این همه دختر و...
در طول مسیر هم از جلفبازیهای این جماعت حرص میخوردم و هم نگران بودم که نکند شهدا حرفم را زمین بیندازند؟ نکند مجبور شوم...! دائم در ذکر و توسل بودم و از شهدا کمک میخواستم...
میدانستم در اثر یک حادثه، یادمان شهدای طلائیه سوخته و قبرهای آنها بیحفاظ است...
از طرفی میدانستم آنها اگر بخواهند، قیامت هم برپا میکنند، چه رسد به معجزه!!!
به طلائیه که رسیدیم، همهشان را جمع کردم و راه افتادیم ... اما آنها که دستبردار نبودند! حتی یک لحظه هم از شوخیهای جلف و سبک و خواندن اشعار مبتذل و خندههای بلند دست برنمیداشتند و دائم هم مرا مسخره میکردند.
کنار قبور مطهر شهدای طلائیه که رسیدیم، یک نفر از بین جمعیت گفت: پس کو این معجزه حاج آقا! ما که اینجا جز خاک و چند تا سنگ قبر چیز دیگهای نمیبینیم! به دنبال حرف او بقیه هم شروع کردند: حاج آقا باید...
برای آخرین بار دل سپردم. یا اباالفضل گفتم و از یکی از بچهها خواستم یک لیوان آب بدهد.
آب را روی قبور مطهر پاشیدم و...
تمام فضای طلائیه پر از شمیم مطهر و معطر بهشت شد...عطری که هیچ جای دنیا مثل آن پیدا نمیشود! همه اون دخترای بیحجاب و قرتی، مست شده بودند از شمیم عطری که طلائیه را پر کرده بود. طلائیه آن روز بوی بهشت میداد...
همهشان روی خاک افتادند و غرق اشک شدند! سر روی قبرها گذاشته بودند و مثل مادرهای فرزند از دست داده ضجه میزدند ... شهدا خودی نشان داده بودند و دست همهشان را گرفته بودند. چشمهاشان رنگ خون گرفته بود و صدای محزونشان به سختی شنیده میشد. هرچه کردم نتوانستم آنها را از روی قبرها بلند کنم. قصد کرده بودند آنجا بمانند. بالاخره با کلی اصرار و التماس آنها را از بهشتیترین خاک دنیا بلند کردم ...
به اتوبوس که رسیدیم، خواستم بگویم: من به قولم عمل کردم، حالا نوبت شماست، که دیدم روسریها کاملا سر را پوشاندهاند و چفیهها روی گردنشان خودنمایی میکند.
هنوز بیقرار بودند... چند دقیقهای گذشت... همه دور هم جمع شده بودند و مشورت میکردند...
پرسیدم: به کجا رسیدید؟ چیزی نگفتند.
سال بعد که برای رفتن به اردو با من تماس گرفتند، فهمیدم دانشگاه را رها کردهاند و به جامعهالزهرای قم رفتهاند ... آری آنان سر قولشان به شهدا مانده بودند ..."
منبع از:http://www.rayeheyenoor.blogfa.com
בر تصویر ِ حکاکے شده
بر سنگهاےِ ِ تختِ جمشید
هیچکس عصبانـے نیست
هیچ کس سوار بر اسب نیست
هیچکس בر حال تعظیمـ نیست
وבر میاלּِ ایـלּ همــﮧِ
پیکرِ تراشیده شده
حتی یک نفر همـ
برهنه نیست
یاבماלּ باشد
چــﮧبودیمـ و چــﮧ شدیمـ!!
منبع از:http://dokhtaranidarsadaf.blogfa.com/
پوشش صحیحی نداشت!
سفارش کرد موقع خاک سپاریاش، لباس نسوز تنش کنند.
شاید نخوانده بود که قرآن را:
«نَارُ اللَّهِ الْمُوقَدَةُ/ الَّتی تَطلِعُ عَلی الأَفْئِدَةِ»[همزه/۶و۷]
آتش فروزان خداست که برقلب وجان ها طلوع می کند.
وشایدهم نمیدانست نمی دانست که لباس نسوختنش باید ازجنس خدا باشد؛
«ولِبَاسُ التَّقْوَىَ ذَلِکَ خَیْرٌ»[اعراف/۲۶]
+به مد پوشآن عـــآلــمـ بگویـیـــد ،آخـــریـــن مـــــد کفـــن استـــــــــ..!!
منبع از:http://dokhtaranidarsadaf.blogfa.com/
نـــگراטּ نـــباش...
بے حـــجــآب هـــآ هـــمـ روز ے
بــــآ حـــجآب مے شـــوند...
בر قبـــر...
امـــآבیـــگر בیـــر است....
منبع از:http://dokhtaranidarsadaf.blogfa.com/
- از ایـن بـهـ بعـد بــودجــهـ ی ســاخـت تــجهیــزات نــظامـی را عـلیـهـ ایــــران ؛ بـهـ نــصـف کـاهــش می دهــیـمــ .
- بـلـهـ قــربـان. امّــا هــزیــنهـ هـای بـاقیـمـانـدهـ را صَــرف چــهـ کــاری کــنیـمـ ؟
- صَــرف ســاخـتن لــوازمـ آرایــشی!
سـیبــهـای آفـت زدهـ زودتــر بــر زمــین می افــتند . تــو ســیب سـرخی ، بـبین از جـاذبهـ ی چــهـ کــسی بــر زمــین می افــتی؟؟؟
... ... ... ... ... ... ... ... ...
پـیامـ شـهـدا :
شـهـید حـمید رسـتمی :
خـواهــر مـسلـمان ؛ حـفظ حـجاب شــما مـوجب حـفظ نـگاهـ بــرادران خـواهد شـد. بــرادر مسلـمان ؛ بی اعتنایی و حـفظ نـگاهـ شـما مـوجب حـجاب خـواهـران خـواهـد شـد.
شـهـید مـحمدکـریمـ غـفرانی :
خـواهــرمـ ؛ مـحجـوب بـاش و با تقــوا ، کهـ شـمایـید کـهـ بـا چـادر ســیاهـتان و تقـوایـتان می کـُـشید. حـجاب تـو سـنگـر تـوسـت ، تـو از داخـل حـجاب دشـمن را می بیـنی و دشـمن تـو را نمی بـیند.
آسـمان نوشـت:
بــرادران و خـواهـران مسلـمانمـ ؛صـراحت لهـجـهـ امـ را بـر من ببـخشـید... مـواظب سـیب سـرخـهای کشورمان باشـیمـ...
منبع از:http://www.noorehadi.blogfa.com/
آقـا پســر! وقــتی تـو ؛ تـوی کـوچـه دنــبال بـازی هـات بـودی، مـن " که دخــتر هســتم" بـه حـضــور خــداونـد رســیده ام…!
دخــتر همــین کـه از نـه سالـگی گـذشت و وارد دهـمـین سـال زنـدگی شـد، خـــدا او را بـه حـضــور می پـذیــرد و بـا او سـخـن می گــویـد، روزه را بــر او واجــب می کـــند و مـــناجــاتهای او را بـه عــنـوان دســتور مسـتـحب شــرعی گــوش می دهــد.
وقـــتی کـه هــنـوز پســـر بـه عنــوان یـک نـوجــوان مشــغول بـازی اســت، دخــتر مشـغـول راز و نـیـاز و نـمــاز اســت.
شش سـال زمیــنه ســازی کــردن و از دوران نـوجــوانی او را به حضــور پذیــرفـتن ،
نـمــاز
را کـه عــمـــود دیــن اســت بــر او واجـــب کــردن،
روزه را که ســپـر دیـــن اســت و حــج را کـه وفـد الی الله اســت و مـهمــانـان در آن ســفـر به ضیــافتــگاه خــداونـد می رونــد بـــر دخــتـر واجــب کـــردن،…..
اگـــر کـسی بـه جـــایی بــرســد کـه ذکــر خـــدا گــویـد و در ســـایه ایـن ذکــر بـه یــاد خــــدا و خـــدا هـــم بـه یـاد او باشــد، شــرافـتی نصیــب او شــده اسـت و زن شش ســال قـبل از مـــرد به ایـن شــرافـت میرســد.
برگرفته از سخنان استاد جوادی آملی
منبع از:http://www.noorehadi.blogfa.com/