پنجشنبه, ۱۵ خرداد ۱۳۹۳، ۰۶:۲۹ ب.ظ
انشا / قسمت چهارم : تقابل میان علم و ثروت :(
و این انشایی نیست برای دوران روحانی مچکریم...
این انشا حرف دل است و بس...
به نام خدا
این قسمت: علم بهتر است یا ثروت؟!
موضوع انشا هایمان در دوره ی دبستان یادتان هست؟ همه ی ما بدون استثنا در باره ی یک سوال انشا نوشته ایم.
علم بهتر است یا ثروت؟
اما مساله آن است که اکثریت با آنکه در ذهنمان تنها لفظ پول پول پول و باز هم پول(!) تکرار میشد گفتیم علم. دلیلی هم که برای پاسخ نه چندان صادقانه ی خود آوردیم این بود که با علم میشود علاوه بر کسب فضل و دانش ثروت را هم به دست آورد اما با ثروت نمیتوان علم را خرید. و این سخنان را بر زبان جاری مینمودیم در حالی که میدانستیم در عصری زندگی میکنیم که دقیقا با پول و البته پارتی و انواع ارتباطات به بچه های بالا(!) میتوان علم را هم به دست آورد و همچنین می دانستیم که سواره ها بر ماشین های شاسی بلند همه دکتر و مهندس اند و باسواد هایش راننده تاکسی ووو...(البته در هر مسئله ای استثنائاتی هم وجود دارد و شایان ذکر است که مقصر قضیه هم خودمان هستیم)
تازه اگر همین با سواد ها انتقاد هم بکنند میشوند باقالی فروش و بی سواد و ...
انگار خود ما هم از کودکی یاد نگرفتیم کمی صداقت داشته باشیم آن هم برای خالی نبودن عریضه.
تنبیه معلم می ارزید به گفتن حقایق و ما باز هم سکوت کردیم.
و آن شد الگو.
الگو که بعضی جاها سکوت کنیم. منظورم آن جایی است که برنفعمان نیست و یا شجاعتش را نداریم.
شاید اگر آن روز هاسکوت نمیکردیم امروز غربت شیعه بار دیگر تداعی نمیشد.
امروز خانم بازیگر را توبیخ نمیکردند که چرا اولین تبریک عیدت را خدمت آقا عرض کردی؟
و هزاران امروز دیگر که به سبب عادت ما رقم میخورد. عادت به سکوت...
آقا جان، امروز که آدم بزرگ ها آنقدر درگیر همان پولی شده اند که دیروز میگفتند چرک کف دست است و ارزش ندارد ما بچه بسیجی ها هنوز ایستاده ایم. بگذار بگویند از دنیا بریده. بگذار بگویند افراطی. عشق و ارادت ما به شما بالاتر از این حرف هاست.
امروز وقتی الگوی ما همان شهید است که جانش را فدای لبخند شما نمود قطعا باید به خاطر فرمانتان خون که سهل است هرچه داریم فدا کنیم. اسطوره یمان هم شده همان شهید. همان با غیرت. همانی که تو دوستش داری.
یک روز پدرانمان لباس رزم پوشیده و راهی کربلا شدند.اکنون لباس رزم ما متفاوت است. رزم ما در دنیایی است که از واقعیت به دور است. دنیایی که خیلی ها آنقدر درگیرش شده اند که حتی فراموش کرده اند: نامحرم نامحرم است؛ حتی در دنیا ی مجازی.
امروز که خیلی ها روزگار خود را در فیسبوک و ویچت ووو.. میگذرانند تمام فکر و ذکرمان خشنودی شماست و کم نیستند دلواپس هایی مانند ما.
این روز ها دلم برای شهدا پر میکشد وقتی میبینم بعضی ها چگونه پا روی خونشان میگذارند. بعضی ها هم فقط فریاد میزنند جنگ جنگ تا پیروزی در حالی اوغات شب را با شبکه های ماهواره ای چون صدای آمریکا و... پر میکنند.
سخنان آرمیتا کوچولو باعث نوشتن این انشا شد. یا آوری کرد که آقا پدر همه ی ماست. و من حق دارم گله ی بعضی از خواهران و برادرانم را پیش پدرمان بیاورم.
این پست طنز نیست. حرف دل است. شاید حرف دل شما هم این باشد که:
این روز ها هوا ابری است همراه با آه های پراکنده ی مادران شهید که بعضی از ما باعث جوشیدن اشک در چشمانشان میشویم.
این روز ها شرمنده ایم. شرمنده ی آقا امام عصر، زمانی که پرونده ی اعمالمان زیر دستشان میرود.
این روز ها دیگر خبری نیست از امام، از شهدا...
این روزها فقط روز های خاص یاد امام و شهدا می افتیم.
این روز ها شاهد بی حرمتی به امام و شهدایم و من چقدر دلم میگرد از این رفتار ها.
این روز ها دغدغه ها کثیر است و علت هایشان حقیر..
این روز ها غریب است خیلی غریب...
نتیجه گیری (سخن نویسنده):
حرفی به عنوان نتیجه ندارم اما چقدر خوب میشد گاهی به خودمان می آمدیم و سر مبارک را که مانند کبک در برف کرده ایم بیرون می آوردیم و می دیدیم که دور و اطرافمان چه خبر است؟
زهرا زمانی
منبع: تراوشات ذهن این حقیر...
این قسمت: علم بهتر است یا ثروت؟!
موضوع انشا هایمان در دوره ی دبستان یادتان هست؟ همه ی ما بدون استثنا در باره ی یک سوال انشا نوشته ایم.
علم بهتر است یا ثروت؟
اما مساله آن است که اکثریت با آنکه در ذهنمان تنها لفظ پول پول پول و باز هم پول(!) تکرار میشد گفتیم علم. دلیلی هم که برای پاسخ نه چندان صادقانه ی خود آوردیم این بود که با علم میشود علاوه بر کسب فضل و دانش ثروت را هم به دست آورد اما با ثروت نمیتوان علم را خرید. و این سخنان را بر زبان جاری مینمودیم در حالی که میدانستیم در عصری زندگی میکنیم که دقیقا با پول و البته پارتی و انواع ارتباطات به بچه های بالا(!) میتوان علم را هم به دست آورد و همچنین می دانستیم که سواره ها بر ماشین های شاسی بلند همه دکتر و مهندس اند و باسواد هایش راننده تاکسی ووو...(البته در هر مسئله ای استثنائاتی هم وجود دارد و شایان ذکر است که مقصر قضیه هم خودمان هستیم)
تازه اگر همین با سواد ها انتقاد هم بکنند میشوند باقالی فروش و بی سواد و ...
انگار خود ما هم از کودکی یاد نگرفتیم کمی صداقت داشته باشیم آن هم برای خالی نبودن عریضه.
تنبیه معلم می ارزید به گفتن حقایق و ما باز هم سکوت کردیم.
و آن شد الگو.
الگو که بعضی جاها سکوت کنیم. منظورم آن جایی است که برنفعمان نیست و یا شجاعتش را نداریم.
شاید اگر آن روز هاسکوت نمیکردیم امروز غربت شیعه بار دیگر تداعی نمیشد.
امروز خانم بازیگر را توبیخ نمیکردند که چرا اولین تبریک عیدت را خدمت آقا عرض کردی؟
و هزاران امروز دیگر که به سبب عادت ما رقم میخورد. عادت به سکوت...
آقا جان، امروز که آدم بزرگ ها آنقدر درگیر همان پولی شده اند که دیروز میگفتند چرک کف دست است و ارزش ندارد ما بچه بسیجی ها هنوز ایستاده ایم. بگذار بگویند از دنیا بریده. بگذار بگویند افراطی. عشق و ارادت ما به شما بالاتر از این حرف هاست.
امروز وقتی الگوی ما همان شهید است که جانش را فدای لبخند شما نمود قطعا باید به خاطر فرمانتان خون که سهل است هرچه داریم فدا کنیم. اسطوره یمان هم شده همان شهید. همان با غیرت. همانی که تو دوستش داری.
یک روز پدرانمان لباس رزم پوشیده و راهی کربلا شدند.اکنون لباس رزم ما متفاوت است. رزم ما در دنیایی است که از واقعیت به دور است. دنیایی که خیلی ها آنقدر درگیرش شده اند که حتی فراموش کرده اند: نامحرم نامحرم است؛ حتی در دنیا ی مجازی.
امروز که خیلی ها روزگار خود را در فیسبوک و ویچت ووو.. میگذرانند تمام فکر و ذکرمان خشنودی شماست و کم نیستند دلواپس هایی مانند ما.
این روز ها دلم برای شهدا پر میکشد وقتی میبینم بعضی ها چگونه پا روی خونشان میگذارند. بعضی ها هم فقط فریاد میزنند جنگ جنگ تا پیروزی در حالی اوغات شب را با شبکه های ماهواره ای چون صدای آمریکا و... پر میکنند.
سخنان آرمیتا کوچولو باعث نوشتن این انشا شد. یا آوری کرد که آقا پدر همه ی ماست. و من حق دارم گله ی بعضی از خواهران و برادرانم را پیش پدرمان بیاورم.
این پست طنز نیست. حرف دل است. شاید حرف دل شما هم این باشد که:
این روز ها هوا ابری است همراه با آه های پراکنده ی مادران شهید که بعضی از ما باعث جوشیدن اشک در چشمانشان میشویم.
این روز ها شرمنده ایم. شرمنده ی آقا امام عصر، زمانی که پرونده ی اعمالمان زیر دستشان میرود.
این روز ها دیگر خبری نیست از امام، از شهدا...
این روزها فقط روز های خاص یاد امام و شهدا می افتیم.
این روز ها شاهد بی حرمتی به امام و شهدایم و من چقدر دلم میگرد از این رفتار ها.
این روز ها دغدغه ها کثیر است و علت هایشان حقیر..
این روز ها غریب است خیلی غریب...
نتیجه گیری (سخن نویسنده):
حرفی به عنوان نتیجه ندارم اما چقدر خوب میشد گاهی به خودمان می آمدیم و سر مبارک را که مانند کبک در برف کرده ایم بیرون می آوردیم و می دیدیم که دور و اطرافمان چه خبر است؟
اللهـــم صـل علـی محمـــد و آل محمـــد و عجــل فرجــهم
و من الله التوفیقزهرا زمانی
منبع: تراوشات ذهن این حقیر...
ادامـــــــــه دارد...
رو نوشت برداشتن از این متن به معنای تایــــــید آن بوده و هر گونه کپی برداری با ذکـــــر منبع مجاز میباشد.
انشا/ قسمت اول: چه کنیم تا سالم باشیم(!)
انشا / قسمت سوم : این بار راه دور نمیرویم؛ خودمان :|
سرباز گمنام رهبرم...
نوکر، نگران حرم ارباب است
شب میلاد مولایمان است
اما تنها با روضه ارباب دلم آرام میگیرد
ما از سبوی شاه دین، مجنون و مستیم....
برگرد تا سربند یا زهرا نبستیم....
خروش شیعه رعد آسمانیست
نفس هایش همه آتش فشانیست
نگاه چپ کنند بر قبر عباس (ع)
خودش آغاز یک جنگ جهانیست
«خبر تهدید حرم ارباب که رسید حال کربلا رفته ها دیدن داشت»
یا علی
التماس دعا
اللهم عجل لولیک الفرج