رزمنـده مجـآزی - کرمانشاه
اهمیت فضای مجازی به اندازه انقلاب اسلامی است
من همهى دغدغهام اين است که جوان انقلابى امروز، نداند ما بعد از چه دورانى، امروز در ايران مشغول چنين حرکت عظيمى هستيم.
تاريخچهى اين دويست سال اخير را بخوانيد و ببينيد چه حوادثى بر اين کشور گذشته است...
امام خامنه اي
نماز، موجب نزديکي هر پارسايي به خداست و حج ، جهاد هر ناتوان است. هر چيزي زکاتي دارد و زکات تن، روزه و جهاد زن، نيکو شوهر داري است.حکمت 136 / نهج البلاغه
نام شهيد : شهيد حميد رشيدي خدا را شکر کنيد که در اين عمري که از خدا گرفتيد شاهد چنين تحول عظيمي بوديد قدر اين انقلاب را بدانيد و از آن مراقبت کنيد. به متاع قليل دنيا دل نبنديد که شما را منحرف و بر زمين مي زند. .
بابت دیر ارسال کردن این پست متاسفم
در پس هر دری مهمانی است و تا صاحب خانه در را نگشاید و اذن دخول ندهد ، هیچ ضیافتی بر پا نمی شود ، هیچ سفره ای گسترده نمی گردد و هیچ طعامی تناول نمی شود و چه رسد به اینجا که سفره ی عاشقی گسترانیده اند و طعامش دلدادگی و دلسپردگی است و جام های اشک برای بر طرف کردن تشنگی محیا کرده اند ؛ شورترین آبی که شیرینی عشق را بر دل می نشاند .
پس باید عشق تو را صدا زند تا عاشق شوی ...
به گزارش خبرگزاری اهلبیت(ع) ـ ابنا ـ «ابراهیم رحیمی زنگنه» مدیرکل فرهنگ و ارشاد اسلامی استان کرمانشاه گفت: «علیرضا افتخاری» خواننده موسیقی سنتی ایرانی پس از آنکه متوجه همزمانی مراسم چهلمین روز شهادت مهدی نوروزی با کنسرت خود در کرمانشاه شد، با کمال ادب و احترام خواستار لغو کنسرت و برگزاری آن در زمان دیگری شد...
همت همت مجنون
حاجی صدای منو میشنوی
همت همت مجنون
مجنون جان به گوشم
حاج همت اوضاع خیلی خرابه برادر
محاصره تنگ تر شده ...
اسیرامون خیلی زیاد شدند اخوی....
خواهرا و برادرا را دارند قیچی می کنند ....
اینجا شیاطین مدام شیمیایی می زنند....
خیلی برادر به بچه ها تذکر می دیم ولی انگار دیگه اثری نداره ...
عامل خفه کننده دیگه بوی گیاه نمی ده، بوی گناه می ده ...
همــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــت جان
فکر نمی کنم حتی هنوز نیمه ی راهم باشیم ....
حاجی اینجا به خواهرا همش میگیم پر چادرتون رو حائل کنید تا بوی گناه مشامتونو اذیت نکنه
ولی کو اخوی گوش شنوا...
حاجی برادرامونم اوضاعشون خرابه.......
همش می گیم برادر نگاهت برادر نگاهت ....
حاجی این ترکش های نگاه برادرا فقط قلبو میزنه
کمک می خوایم حاجی .......
به بچه های اونجا بگو کمکــــــــــــــــــــــــــــــ برسونند
با خدایش عهد بسته بود ،
صبح زود همین که از خانه بیرون زد
گفت:مسابقه می دهیم از الان تا شب.
همان لحظه چشمش افتاد به دختری که از سر کوچه می آمد.
نگاهش را کج کرد و به شیطان گفت : فعلا یک هیچ به نفع من...
این کتاب خاطراتی است از پرستاران و بانوان جانباز هشت سال دفاع مقدس در استان کرمانشاه
نویسنده این کتاب آقای سید محمد جواد معراجی و پژوهشگر این کتاب خانوم نسرین چراغی است
چاپ اول این کتاب سال 1390 بوده
این کتاب کتاب خیلی زیبا و تاثیر گذاریست اگر یک بار فقط یک داستان آن را بخوانید جوری به این کتاب وابسته خواهید شد که دیگر باید تا
ته کتاب را بخوانید جای خوب این کتاب آن است که رمان یا داستان بلند نیست و خاطرات کوتاه و خواندنی از بزگوارانیست
که در جنگ به نوعی شرکت نمودند
سال 1364 بود و من ده سال بیشتر نداشتم . مادرم مقداری پول به من داد تا از فروشگاه سر خیابان مقداری قند وشکر بخرم . چادر سفیدم را سرم کردم ، کفشهایم را پوشیدم و از خانه خارج شدم . سرخوش و شاد کوچه را لی لی کنان پشت سر گذاشتم . وارد خیابان شدم که آژیر قرمز به صدا در آمد . تر سیده بودم . برای چند لحظه گیج شدم و نمی دانستم به کدام طرف بروم . تصمیم گرفتم که به خانه بر گردم اما صدای هواپیما ها وحشتم را بیشتر کرد و بی اراده شروع کردم به دویدن . برای یک لحظه سایه هواپیما را روی سرم احساس کردم . همانطور که می دویدم هواپیما ها شروع به تیراندازی کردند . به طرف درختی رفتم و پناه گرفتم . با چشمان خود می دیدم که مردم چگونه ترکش و گلوله می خوردند و به زمین می افتادند . مردی را دیدم که پایش قطع شده و در کفشش جای مانده بود . حالا دیگر ترسم بیشتر شده بود برای اینکه جای امن تری گیر بیاورم مجددا شروع به دویدن کردم . هواپیما ها همچنان تیر اندازی می کردند ،اطرافم تیر باران شد و چند ترکش به دست راستم خورد . دستم را به کمک لباسم جمع کردم و با دست چپم محکم به سینه چسباندم و همچنان می دویدم که ناگهان ترکش به پای راستم نیز اصابت کرد و دیگر نتوانستم راه بروم وهمانجا وسط خیابان افتادم .
چند دقیقه گذشت ، هواپیما ها رفتند و امدادگران به کمک آمدند . مرا با آمبولانس به بیمارستان آیت الله طالقانی برده و سپس با هواپیما به تهران انتقال دادند . هفت ماه در بیمارستان تجریش تهران بودم و چهار مرتبه دستم مورد عمل جراحی قرار گرفت .
این خاطره ای از چگونه جانبازی یکی از جانبازان کرمانشاه بود
برگرفته از کتاب فرشتگان سرزمین آتش
کتاب رو خودم خوندم بعد این داستنش رو دیدم خیلی قشنگ بود واسه همین نوشتم