رزمنـده مجـآزی - کرمانشاه
اهمیت فضای مجازی به اندازه انقلاب اسلامی است
من همهى دغدغهام اين است که جوان انقلابى امروز، نداند ما بعد از چه دورانى، امروز در ايران مشغول چنين حرکت عظيمى هستيم.
تاريخچهى اين دويست سال اخير را بخوانيد و ببينيد چه حوادثى بر اين کشور گذشته است...
امام خامنه اي
نماز، موجب نزديکي هر پارسايي به خداست و حج ، جهاد هر ناتوان است. هر چيزي زکاتي دارد و زکات تن، روزه و جهاد زن، نيکو شوهر داري است.حکمت 136 / نهج البلاغه
نام شهيد : شهيد حميد رشيدي خدا را شکر کنيد که در اين عمري که از خدا گرفتيد شاهد چنين تحول عظيمي بوديد قدر اين انقلاب را بدانيد و از آن مراقبت کنيد. به متاع قليل دنيا دل نبنديد که شما را منحرف و بر زمين مي زند. .
بعضی عکس ها تا عمق وجود انسان نفوذ می کنند!
بعضی عکس ها یک کتاب حرف دارن برای گفتن؛ اما ساکت می نشینند رو به روی چشمان خواب آلود و هیچ نمی گویند!
بعضی عکس ها را نمی توان ترجمه کرد، باید زل زد.
بعضی عکس هارو نباید تفسیر کرد، تنها باید چشم چراند و ساکت بود.
به این عکس که نگاه می کنم سرم سوت می کشد.
گر می گیرم...
در کنج عافیت و امنیت نمی شود این مردمان را درک کرد.
باید خودت آنجا باشی و ببینی که چگونه در عرض چند ثانیه، خانه ای به ویرانه تبدیل می شود!
باید باشی و ببینی که چطور حرامیان زمان، ناموس و شرف مسلمانان را به تارج برده اند.
دیگر چطور می توان ژست حقوق بشری غرب را باور کرد؟!
همان هایی که تنور جنگ را گرم می کنند و نان #صلح می پزند!
چطور می شود این عکس را دید و بی تفاوت بود؟
درد دارد این عکس. غم دارد این عکس...
بیایید برای این عکس کمی بمیریم!
دردنوشت
عکس: صف طویل آوارگان سوری برای دریافت آذوقه
وقتی
ماشینت جوش میآورد، حرکت نمیکنی بلکه کنار میزنی و میایستی وگرنه ممکن
است آتش بگیرد. خودت هم همینطور یعنی وقتی جوش میآوری، عصبی و عصبانی
میشوی، تخته گاز نرو! بزن کنار! ساکت باش! و هیچ نگو! وگرنه آسیب میبینی.
این نسخه شفا بخش پیامبر بزرگوار(ص) است که فرمود:
«اذا غضبت فاسکت»
هرگاه عصبانی شدی سکوت کن.
برای رد شدن از #سیم_خار_دارها نیاز به یک نفر داشتند تا روی سیم خاردارها بخوابد
و بقیه از روی بدن او رد شوند، داوطلب زیاد بود قرعه انداختند، افتاد به نام یک جوان همه اعتراض کردند
جز یک پیرمرد! پیر مرد گفت: چکار دارید قرعه به نامش افتاده دیگر، بچه ها از پیر مرد بد به دلشان گرفتند.
دوباره قرعه انداختند باز هم افتاد به نام همان جوان. جوان بدون درنگ خودش را با صورت انداخت روی سیم
خاردارها بقیه نیروها با بی میلی و اجبار شروع کردن به رد شدن از روی بدن جوان، همه رفتند جز پیرمرد!
به او گفتند بیا چرا معطلی؟
گفت نه شما بروید من باید بدن پسرم را برای مادرش ببرم،
مادرش منتظر است...
برای شادی روحش صلوات...
چشم من و امر ولی . . . جان من و سید علی