مادرش منتظر است...
برای رد شدن از #سیم_خار_دارها نیاز به یک نفر داشتند تا روی سیم خاردارها بخوابد
و بقیه از روی بدن او رد شوند، داوطلب زیاد بود قرعه انداختند، افتاد به نام یک جوان همه اعتراض کردند
جز یک پیرمرد! پیر مرد گفت: چکار دارید قرعه به نامش افتاده دیگر، بچه ها از پیر مرد بد به دلشان گرفتند.
دوباره قرعه انداختند باز هم افتاد به نام همان جوان. جوان بدون درنگ خودش را با صورت انداخت روی سیم
خاردارها بقیه نیروها با بی میلی و اجبار شروع کردن به رد شدن از روی بدن جوان، همه رفتند جز پیرمرد!
به او گفتند بیا چرا معطلی؟
گفت نه شما بروید من باید بدن پسرم را برای مادرش ببرم،
مادرش منتظر است...
برای شادی روحش صلوات...