رزمنـده مجـآزی - کرمانشاه

اهمیت فضای مجازی به اندازه انقلاب اسلامی است

من همه‌ى دغدغه‌ام اين است که جوان انقلابى امروز، نداند ما بعد از چه دورانى، امروز در ايران مشغول چنين حرکت عظيمى هستيم.
تاريخچه‌ى اين دويست سال اخير را بخوانيد و ببينيد چه حوادثى بر اين کشور گذشته است...
امام خامنه اي

مشخصات بلاگ
رزمنـده مجـآزی - کرمانشاه

من همه‌ى دغدغه‌ام این است که جوان انقلابى امروز، نداند ما بعد از چه دورانى، امروز در ایران مشغول چنین حرکت عظیمى هستیم.
تاریخچه‌ى این دویست سال اخیر را بخوانید و ببینید چه حوادثى بر این کشور گذشته است...
امام خامنه ای


کلام مولا علي عليه السلام-5

نماز، موجب نزديکي هر پارسايي به خداست و حج ، جهاد هر ناتوان است. هر چيزي زکاتي دارد و زکات تن، روزه و جهاد زن، نيکو شوهر داري است.حکمت 136 / نهج البلاغه



مسابقه نهج البلاغه

وصيت نامه شهدا

نام شهيد : شهيد حميد رشيدي خدا را شکر کنيد که در اين عمري که از خدا گرفتيد شاهد چنين تحول عظيمي بوديد قدر اين انقلاب را بدانيد و از آن مراقبت کنيد. به متاع قليل دنيا دل نبنديد که شما را منحرف و بر زمين مي زند. .

آخرین نظرات
  • ۱ شهریور ۹۵، ۱۷:۱۷ - Sarah Az
    جالبه

۳۲۵ مطلب با موضوع «سبک زندگی» ثبت شده است

افسران - سفر مکه و کربلا و مشهد کسی بره میگن چرا پولشو ندادی فقرا
بعد یارو از سفر دبی و آنتالیا و مالزی خودش که نمیگذره !


سفر مکه و کربلا و مشهد کسی بره میگن چرا پولشو ندادی فقرا
بعد یارو از سفر دبی و آنتالیا و مالزی خودش که نمیگذره !

۱ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ ۲۹ بهمن ۹۳ ، ۲۱:۴۲
فاطمه پرواز
چهارشنبه, ۲۹ بهمن ۱۳۹۳، ۰۹:۳۳ ب.ظ

وارونگی خطر ناک

افسران - وارونگی خطر ناک


ا همین چند ساله پیش بود که مردها برای خودشون ابهتی داشتند ، لباس هایی که به تن می کردند به نوعی بود که هیکل اونها رو بزرگ تر از چیزی که بود نشون بده .
رنگ مورد علاقه مردها اول مشکی بود و بعد سفید . از لباس های اجق وجق بیزار بودند .
توی گرما تابستون و سرمای زمستون تفاوت زیادی در لباس پوشیدن نداشتند و فقط یک اور کت یا کاپشن کم و زیاد می شد .

۲ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ ۲۹ بهمن ۹۳ ، ۲۱:۳۳
فاطمه پرواز

افسران - باشد حرام شیر حلالی که خورده ام/روزی اگر که ساده زخون شما بگذرم


قسم به پیــکر بی‌سر، قسم به حـــاج همت،
به چــــادر و به حــــجــــــاب زنـــان با عـفـــت،

۰ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ ۲۹ بهمن ۹۳ ، ۲۱:۲۲
فاطمه پرواز
سه شنبه, ۲۸ بهمن ۱۳۹۳، ۰۵:۱۶ ب.ظ

حجاب وسیله ایست که...

افسران - حجاب وسیله ایست که...

۰ نظر موافقین ۲ مخالفین ۰ ۲۸ بهمن ۹۳ ، ۱۷:۱۶
فاطمه پرواز

افسران - بیشتر از آن‌که به مسئولین چشم دوخته باشیم، منتظر بارانیم

این روزها کمتر کسی هست که از اوضاع و احوال خاکی مردم جنوب بی خبر باشد، از رسانه های دروغ پرداز غربی که لباس دلسوزی مردم مظلوم خوزستان و بوشهر را به تن کرده اند تا رسانه های داخلی و مسولین محترم پایتخت نشین پس از سال ها درگیری مردم جنوب با میهمانی گرد و غبار باور کرده اند اوضاع بحرانی است و شاید لازم باشد نیم نگاهی به ساکنین این مناطق هم انداخت .مرزنشینان صبوری که وقتی پای دردو دلشان بنشینی به قول خودشان به این بیت میرسی که "اگر دردم یکی بودی چه بودی!"

۳ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ ۲۸ بهمن ۹۳ ، ۱۷:۱۴
فاطمه پرواز
سه شنبه, ۲۸ بهمن ۱۳۹۳، ۰۵:۱۰ ب.ظ

بانوی ژاپنی در اردوی «راهیان نور»

افسران - بانوی ژاپنی در اردوی «راهیان نور»

تازه شیعه شده بود و برای اولین بار، به راهیان نور می‌آمد... دختری اهل ژاپن. دختری که برای رسیدن به راه درست، مجاهده کرد و برای نگه داشتن گنج درستی، هجرت را بر قرار ترجیه داد.

۰ نظر موافقین ۲ مخالفین ۰ ۲۸ بهمن ۹۳ ، ۱۷:۱۰
فاطمه پرواز
دوشنبه, ۲۷ بهمن ۱۳۹۳، ۱۰:۵۲ ب.ظ

بانوی من...

افسران - بانوی من...
بانوی چادری
چادرت
رمز ورود به توست!
رمز ورودت با آرایش غلیظ هک میشود
با خنده های بلند هک میشود
با صحبت بی پروا با نامحرم هک میشود
اصلا شیطان منتظر نشسته است که تورا هک کند!
پس
رمزگشایی از خویشتن را فقط به همسرت بسپار!

او محرم ترین هکر دنیاست برای تو!



منبع : قلم بنده ....

۱ نظر موافقین ۲ مخالفین ۰ ۲۷ بهمن ۹۳ ، ۲۲:۵۲
فاطمه پرواز
شنبه, ۲۵ بهمن ۱۳۹۳، ۱۱:۱۶ ب.ظ

نتیجه ضربه متقابل ملت ایران

افسران - نتیجه ضربه متقابل ملت ایران

۰ نظر موافقین ۲ مخالفین ۰ ۲۵ بهمن ۹۳ ، ۲۳:۱۶
فاطمه پرواز
شنبه, ۲۵ بهمن ۱۳۹۳، ۱۱:۱۱ ب.ظ

نماز اخر وقت

افسران - نماز اخر وقت

۰ نظر موافقین ۳ مخالفین ۰ ۲۵ بهمن ۹۳ ، ۲۳:۱۱
فاطمه پرواز
چهارشنبه, ۲۲ بهمن ۱۳۹۳، ۰۴:۴۷ ب.ظ

کلافِ سردرگمِ

آهـای دنیـا ! 

.

کلافِ سردرگمِ یادهـایت که این چنین در لا به لای تار و پودِ

.

اندیشه هایم گره خورده است ، کلافـه ام کرده ... 

.

پس بگیر از من این یادهـای پریشـان را !

.
" اعوذ باالله من شر النفسی ، اعوذ باالله من همزات الشیاطین " 
.


1368901042864780_large.jpg


منبع:قلم بنده ....

۱ نظر موافقین ۲ مخالفین ۰ ۲۲ بهمن ۹۳ ، ۱۶:۴۷
فاطمه پرواز
سه شنبه, ۲۱ بهمن ۱۳۹۳، ۱۱:۵۲ ب.ظ

دیار عاشقی (قسمت اول)

بسم رب الشهدا و الصدقین

سلامی به گرمی خون شهید ، آنگاه که به خود می غلتد ...

امروز قلم بر دست گرفته ام تا همچون مجنون ، دلنوشته ای از جنون و دلدادگی ام بنویسم ! ! !

اما چرا نوشتن ؟ !

مگر غیر از این است که : " رنگ رخساره خبر می دهد از سر درون " ؟ !

۲ نظر موافقین ۲ مخالفین ۰ ۲۱ بهمن ۹۳ ، ۲۳:۵۲
فاطمه پرواز
سه شنبه, ۲۱ بهمن ۱۳۹۳، ۱۱:۳۳ ب.ظ

خــدایــا ..... فیلترش نمیکنی ؟

خــدایــا .....

فیلترش نمیکنی ؟

دنیا رو میگم

دنیات پر شده از بی غیرتی ، ناجوونمردی ، تنهایی و .....مردها دست تو دست ناموس خودشون ، چشم تو چشم ناموس دیگران دارن



زنها بی رنگ و بی انگیزه واسه مرد خودشون ، پر رنگ و با انگیزه برای مرد دیگران شدن

بچه ها چشماشون باز شده واسه چیزایی که نباید ببینن و گوشاشون تیز برای چیزایی که نباید بشنون

جوونا بی هدف به دنبال سرگرم شدنن و به هر چیز بی ارزشی سریع دل می بندن

پیرمردا و پیرزنا، تنها و بیکس به فراموشی سپرده شدن و هر لحظه طلب مرگ میکنن

فیلترش کن خدا

فیلترش کن تا همین چند تا آدم متفاوت هم مثل بقیه نشدن !



منبع: قلم بنده ...
۲ نظر موافقین ۲ مخالفین ۰ ۲۱ بهمن ۹۳ ، ۲۳:۳۳
فاطمه پرواز
سه شنبه, ۲۱ بهمن ۱۳۹۳، ۱۰:۲۵ ب.ظ

حـاج قا باید بایـد برقـصـه !!

 هم سنگـریا پیشنهاد می کنمـ حتما حتما بخونیدش :)

گزارش تصویری، منطقه عملیاتی شلمچه




خادم الشهدایی تعریف می کرد :                     

چند سال قبل اتوبوسی از دانشجویان دختر یکی از دانشگاه‌های بزرگ کشور آمده بودند جنوب. چشم‌تان روز بد نبیند... آن‌قدر سانتال مانتال و عجیب و غریب بودند که هیچ کدام از راویان، تحمل نیم ساعت نشستن در آن اتوبوس را نداشتند. وضع ظاهرشان فوق‌العاده خراب بود. آرایش آن‌چنانی، مانتوی تنگ و روسری هم که دیگر روسری نبود، شال گردن شده بود.
اخلاق‌شان را هم که نپرس... حتی اجازه یک کلمه حرف زدن به راوی را نمی‌دادند، فقط می‌خندیدند و مسخره می‌کردند و آوازهای آن‌چنانی بود که...
از هر دری خواستم وارد شوم، نشد که نشد؛ یعنی نگذاشتند که بشود...
دیدم فایده‌ای ندارد! گوش این جماعت اناث، بده‌کار خاطره و روایت نیست که نیست!
باید از راه دیگری وارد می‌شدم... ناگهان فکری به ذهنم رسید... اما... سخت بود و فقط از شهدا بر‌می‌آمد...
سپردم به خودشان و شروع کردم.
گفتم: بیایید با هم شرط ببندیم!
خندیدند و گفتند: اِاِاِ ... حاج آقا و شرط!!! شما هم آره حاج آقا؟؟؟
گفتم: آره!!!
گفتند: حالا چه شرطی؟
گفتم: من شما را به یکی از مناطق جنگی می‌برم و معجزه‌ای نشان‌تان می‌دهم، اگر به معجزه بودنش اطمینان پیدا کردید، قول بدهید راه‌تان را تغییر دهید و به دستورات اسلام عمل کنید.
گفتند: اگر نتوانستی معجزه کنی، چه؟
گفتم: هرچه شما بگویید.
گفتند: با همین چفیه‌ای که به گردنت انداخته‌ای، میایی وسط اتوبوس و شروع می‌کنی به رقصیدن!!!
اول انگار دچار برق‌گرفتگی شده باشم، شوکه شدم، اما چند لحظه بعد یاد اعتقادم به شهدا افتادم و دوباره کار را به آن‌ها سپردم و قبول کردم.
دوباره همه‌شون زدند زیر خنده که چه شود!!! حاج آقا با چفیه بیاد وسط این همه دختر و...
در طول مسیر هم از جلف‌بازی‌های این جماعت حرص می‌خوردم و هم نگران بودم که نکند شهدا حرفم را زمین بیندازند؟ نکند مجبور شوم...! دائم در ذکر و توسل بودم و از شهدا کمک می‌خواستم...
می‌دانستم در اثر یک حادثه، یادمان شهدای طلائیه سوخته و قبرهای آن‌ها بی‌حفاظ است...
از طرفی می‌دانستم آن‌ها اگر بخواهند، قیامت هم برپا می‌کنند، چه رسد به معجزه!!!
به طلائیه که رسیدیم، همه‌شان را جمع کردم و راه افتادیم ... اما آن‌ها که دست‌بردار نبودند! حتی یک لحظه هم از شوخی‌های جلف و سبک و خواندن اشعار مبتذل و خنده‌های بلند دست برنمی‌داشتند و دائم هم مرا مسخره می‌کردند.
کنار قبور مطهر شهدای طلائیه که رسیدیم، یک نفر از بین جمعیت گفت: پس کو این معجزه حاج آقا! ما که این‌جا جز خاک و چند تا سنگ قبر چیز دیگه‌ای نمی‌بینیم! به دنبال حرف او بقیه هم شروع کردند: حاج آقا باید برقصه...
برای آخرین بار دل سپردم. یا اباالفضل گفتم و از یکی از بچه‌ها خواستم یک لیوان آب بدهد.
آب را روی قبور مطهر پاشیدم و...
تمام فضای طلائیه پر از شمیم مطهر و معطر بهشت شد... عطری که هیچ جای دنیا مثل آن پیدا نمی‌شود! همه اون دخترای بی‌حجاب و قرتی، مست شده بودند از شمیم عطری که طلائیه را پر کرده بود. طلائیه آن روز بوی بهشت می‌داد...
همه‌شان روی خاک افتادند و غرق اشک شدند! سر روی قبرها گذاشته بودند و مثل مادرهای فرزند از دست داده ضجه می‌زدند ... شهدا خودی نشان داده بودند و دست همه‌شان را گرفته بودند. چشم‌ها‌شان رنگ خون گرفته بود و صدای محزون‌شان به سختی شنیده می‌شد. هرچه کردم نتوانستم آن‌ها را از روی قبرها بلند کنم. قصد کرده بودند آن‌جا بمانند. بالاخره با کلی اصرار و التماس آن‌ها را از بهشتی‌ترین خاک دنیا بلند کردم ...
به اتوبوس که رسیدیم، خواستم بگویم: من به قولم عمل کردم، حالا نوبت شماست، که دیدم روسری‌ها کاملا سر را پوشانده‌اند و چفیه‌ها روی گردن‌شان خودنمایی می‌کند.
هنوز بی‌قرار بودند... چند دقیقه‌ای گذشت... همه دور هم جمع شده بودند و مشورت می‌کردند... 
پرسیدم: به کجا رسیدید؟ چیزی نگفتند.
سال بعد که برای رفتن به اردو با من تماس گرفتند، فهمیدم دانشگاه را رها کرده‌اند و به جامعه‌الزهرای قم رفته‌اند ... آری آنان سر قول‌شان به شهدا مانده بودند."

تصاویر درخشان, جداکننده متن درخشان, جلیتر


منبع :قلم بنده ...وشنیده هام ...

۱ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ ۲۱ بهمن ۹۳ ، ۲۲:۲۵
فاطمه پرواز
دوشنبه, ۲۰ بهمن ۱۳۹۳، ۰۷:۳۴ ب.ظ

خدایا بخدا دلم گرفته


خدایا بخدا دلم گرفته

دلم گرفته از این که می خواهم بخندم 

اما نمی توانم


دلم گرفته از این قلم هم مرا یاری نمی کند

قلمی که با ریختن اشکهایم 

دیگر تاب و توان نوشتن را ندارد

خدایا به خدا دلم گرفته

فردا جمعی از دوستام ....


عازم خاک پاکی هستن .. ...


 که غیور مردانی جان خود را برای دفاع از آن از دست دادند ...


ومن اینجا زیر این اسمون حسرت  رفتن به اونجا رو میکشم ....


خدایا رفتن و ماندن دردست توست برای رفتنم التماس میکنم

 اگر نرفتنم حکمت است دلم را به ماندن خوش کن ....




منبع:

قلم اشک هام. . .  جوهر خونم 

۲ نظر موافقین ۲ مخالفین ۰ ۲۰ بهمن ۹۳ ، ۱۹:۳۴
فاطمه پرواز
دوشنبه, ۲۰ بهمن ۱۳۹۳، ۰۴:۱۷ ب.ظ

مناجات با خدا


خدایا

به آنچه دادی تشکر

به انچه ندادی تفکر

به انچه که گرفتی تذکر

که داده ات نعمت

نداده ات حکمت

و گرفته ات علت است

خدایا شکر میکنم

یا رب آنچه خوب است در تقدیر ما کن

و آنچه بد است از ما و دوستان ما دور کن .


منبع: قلم بنده ....

۱ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ ۲۰ بهمن ۹۳ ، ۱۶:۱۷
فاطمه پرواز