دیار عاشقی (قسمت اول)
بسم رب الشهدا و الصدقین
سلامی به گرمی خون شهید ، آنگاه که به خود می غلتد ...
امروز قلم بر دست گرفته ام تا همچون مجنون ، دلنوشته ای از جنون و دلدادگی ام بنویسم ! ! !
اما چرا نوشتن ؟ !
مگر غیر از این است که : " رنگ رخساره خبر می دهد از سر درون " ؟ !
اما باید نوشت ؛ از دل ...
از امانتی که تنها انسان توان نگهداری از آن را بدست آورد .
قلم ناخود آگاه به حرکت در می آید ؛ واژه ها یک به یک می نشینند ، گویا از جای دیگر هدایت می شوند از همان جایی که دل مغلوبش گشته ؛ از سرزمینی که یاد و نام مردانش شانه های زمین را به رعشه می اندازد ؛ همان جایی که بوی کربلا به خود گرفته و قدمگاه آسمانی ترین مردان زمینی است و اگر عنایت و توجه ی آنها نباشد ، نوشتن کاری بس سخت است و دشوار ...
و اینجا جایی نیست جز خوزستان ...
دیاری که هر گوشه اش بوی خون و شهادت می دهد و گوشه به گوشه اش مکانی ست برای دلدادگی ، برای پیدا کردن خود ؛ خودی که در پس زرق و برق زندگی شهری گم شده و مقصد نهایی را به فراموشی سپرده است.
اینجا سرزمین فرشتگان زمینی ست .
نوشتن در این وادی هنر می خواهد و هنرمند مخصوص خویش را می طلبد ، عشق قلم می شود ، دل چون کاغذی گسترده می گردد و اشک ها هم چون واژه هایی بی درنگ در کنار یکدیگر می نشینند .
هر چه قلمت پاکتر و زیبا تر ، کاغذت وسیع تر و پربارتر و نوشته هایت بیشتر و بی ریاتر باشد نمره ات در درس عشق و دلدادگی بیشتر است .
قسمت بعدی 5 شنبه آینده ...
منبع: قلم بنده ....
احسنت