یادش بخیر
من هنوز هم نفهمیدم چه طوری هفت سال گذشت انگار همین دیروز بود دنبال مانتو کلاس اول می گشتم با مامانم
یادش بخیر گفته بودن رنگ یونیفرم مدرسه باید سرخابی باشه و باز هم یادش بخیر اون موقع کارت تولیدی ها و
فروشگاه هایی که این رنگ
و طرح مانتو رو داشته باشن بهمون نمی دادن خلاصه ما کل بازار رو زیر و رو کردیم تا تونستیم مانتو رنگ سرخابی
پیدا کنیم
اون موقع بیشتر مغازه ها این رنگ رو نداشتن اما الان تا نارنجی و زرد هم گرفته دارن چه برسه سرخااااااابی
خلاصه من و خانواده ام هفت خان رستم رو برای آماده شدن برای شروع سال تحصیلی پشت سر گذاشتیم
البته اینو بگم من پیش دبستانی رو کامل رفته بودم با قوانین مدرسه هم بگی نگی اشنا بودم
حالا اگه به نظرت تا اینجاش جالب بود بفرما ادامه هم ببین
خب بالاخره روز موعود فرا رسید
من همین منی که الان چند روز دیگه مونده تا تولد هشت ساله شدن روز اول مدرسه ام رو بگیرم
اون موقع ها ما حتی با جایزه گرفتن یک عدد مدادتراش هم خوشحال می شدیم
الان با گرفتن یه تبلت هم اونقدر خوشحال نمی شیم
خب بریم سر اصل ماجرا .... جونم واست بگه که ما مثل همه بچه های کلاس اولی نبودیم مثلا من اصلا گریه نکردم
مثل بقیه نیم ساعت قبل شروع مراسم نیومده بودم در مدرسه
یا اینکه از مادرم برای فقط پنج ساعت جدا بشم مثل این نبود که انگار میخواستم برم واسه یه سال استرالیا
والاا.....
خب من یه به قول ما امروزی ها یه فانتزی داشتم
اونم این که همیشه ، یعنی اون موقع ها دلم می خواست اولین نفری باشم که پامو میزارم تو مدرسه
البته اولین روز کلاس اولی منظورم بود هاا نه هر وقت
ولی انگار این رو باید بزارم تو آرزو های از دست رفته ام
ولی فکر کنم اخرین نفر شدم
تو اومدن به مدرسه تو اولین روز
چون وقتی رسیدم همه تو کلاس بودن جز من
بعد منم رفتم سر کلاس خودم
کلاس ما بزرگترین کلاس اون مدرسه بود
بعد که نشستیم یه شاخه گل های خوشگلی آوردن دادن دست همه ما
منم د.ست دوران پیش دبستانیم رو گیر آورده بودم و گرم صحبت شده بودم
اقا خب من چه می دونستم اون گلی که به من دادم باید به صورت نمادین به معلم بدم
منم که اصلا حواسم نبود که معلمم کنار واستاده تا من گل رو بهش هدیه بدم
بعد منم گرم صحبت
معلمم زد به شونه چپم بعد گفت نمی خوای گل رو بدی به من
منم ترسیدم بعد گفتم بفرمایید
خلاصه بعدش یه جایزه که نمیشه بگی حالا ما می گی هدیه دادن به ما
یه جعبه بود که توش یه بسته مداد رنگی ، پاکن مداد و مدادتراش و از این چیزا بود
خلاصه مراسم با خوندن یه سوره از قرآن هم شروع شد هم تموم شد
این بود خاطره ی روز اول مدرسه من
منبع نوشته ها : خاطرات خودم ( برجی )
خداقوت
یاعلی