یک روز با یک بی حجاب
صبح که از خواب بیدار میشی و قصد بیرون اومدن از خونه رو داری، جلو آینه می ایستی و خودتو آرایش می کنی، شال رو که روی سرت می اندازی، زیرش رو کمی بیشتر شل میکنی و به خودت میگی، مهم نیست گردن و … پیدا باشه، مهم اینه خفه نشم…
پشت شال رو میکشی و موهای روغن خورده و براقت رو میدی خوب بیرون که حتی کورها هم چشمشون برق بزنه، یه لباس تنگ و کوتاه که تو بازار به اسم مانتو به تو فروختند، پوشیدی و شلوار تنگی که اسمشو زورکی شلوار گذاشتند !!!
ادکلن خفن و خوشبو هم میزنی و راهی خیابون میشی… کارت چی هست؟ دیگه خود دانی. دیگه در مورد اون مردا و پسرایی که تو کوچه و خیابون بهت مهرورزی !!! می کنند و عشقشون رو تو سه سوت بهت می فهمونن کاری نداریم، اصلاً تو این مطلب کوچولو برای اونا جایی نیست…