خاطرات شهدا
همسر شهید برونسی می گوید:
آمده بود مرخصی ، روی بازوش جای یک تیر بود که در آورده بودند ولی جای تعجب
داشت چون اگر توی عملیات تیر خورده بود تا بخواهند عمل کنند و گلوله را در
بیاورند خیلی طول می کشید. با اصرار من ،ماجرا را تعریف کرد.
گفت :تیر که خورد به بازوم،بردنم یزد، چیزی به شروع عملیات نمانده بود. از
بازوم عکس گرفتند، گلوله ما بین گوشت و استخوان گیر کرده بود.من باید زود
بر می گشتم ولی دکتر می گفت باید خیلی زودتر عمل بشی . متوسل به اهل
بیت(علیهم السلام) شدم. توی حال گریه و زاری خوابم برد شاید هم یک حالتی
بود بین خواب و بیداری. جمال ملکوتی حضرت ابالفضل (علیه السلام) را زیارت
کرم که آمده بودن عیادت من خیلی واضح دیدم که دست بردند طرف بازوم و حس
کردم که انگار چیزی رو بیرون آوردند و بعد فرمودن: بلندشو، دستت خوب شده.
با حالت استغاثه گفتم: پدر و مادرم فدایتان، من دستم مجروح شده ، تیرداره،
دکتر گفته باید عمل بشی. فرمودند : نه ، تو خوب شدی و حضرت تشریف بردند. به
خودم آمدم. دست گذاشتم روی بازوم . درد نمی کرد! یقین داشتم خوب شدم.
رفتم که لباسهایم را بگیرم و ببرم ، ندادند. خلاصه بردنم پیش دکتر. چاره ای
نداشتم حقیقت را بهش بگم . باور نکرد گفت باید دوباره عکس بگیرم، گفتم به
شرطی که سرو صداش رو در نیاری.توی عکسی که از بازوم گرفته بودند، خبری از
گلوله نبود ..
منبع : کتاب خاطرات شهداء