رزمنـده مجـآزی - کرمانشاه
اهمیت فضای مجازی به اندازه انقلاب اسلامی است
من همهى دغدغهام اين است که جوان انقلابى امروز، نداند ما بعد از چه دورانى، امروز در ايران مشغول چنين حرکت عظيمى هستيم.
تاريخچهى اين دويست سال اخير را بخوانيد و ببينيد چه حوادثى بر اين کشور گذشته است...
امام خامنه اي
نماز، موجب نزديکي هر پارسايي به خداست و حج ، جهاد هر ناتوان است. هر چيزي زکاتي دارد و زکات تن، روزه و جهاد زن، نيکو شوهر داري است.حکمت 136 / نهج البلاغه
نام شهيد : شهيد حميد رشيدي خدا را شکر کنيد که در اين عمري که از خدا گرفتيد شاهد چنين تحول عظيمي بوديد قدر اين انقلاب را بدانيد و از آن مراقبت کنيد. به متاع قليل دنيا دل نبنديد که شما را منحرف و بر زمين مي زند. .
اللهم صلی علی محمدوآل محمدوعجل فرجهم وحشرنامعهم فی الدنیاوالآخره
سوال یک دختربچه 9 ساله شیعه از مدیر خود که باعث شد تمام کارشناسان شبکه
های وهابی جوابی جز سکوت
برایش نداشتند:
ما در کلاس که 24 نفر هستیم،معلم ما وقتی می خواهد از کلاس بیرن برود به من
میگه خانم محمدی شما مبصر
باش تا نظم کلاس به هم نریزد و به بچه ها میگه بچه ها شما گوش به حرف مبصر
کنید تا من برگردم.
شما میگید پیامبر از دنیا رفت و کسی رو به جانشینی خود انتخاب نکرد.آیا پیامبر به
اندازه ی معلم ما بلد نبود
یک مبصر و یک جانشین بعد از خودش تعیین کنه؟که جامعه ی اسلامی به هم نریزه؟
جواب مدیر اهل سنت به دانش آموز شیعه:برو فردا با ولیت بیا کارش دارم.
دانش آموز رفت و فردا با دوستش اومد.مدیر گفت مگه نگفتم ولیتو بیار؟
دانش آموز:این ولی منه دیگه.
مدیر عصبانی شد و گفت منظور من سرپرستته،پدرته رفتی دوستتو آوردی؟
دانش آموز:نشد دیگه چطور وقتی پیامبر میگه این علی ولی شماست میگید معنی
ولی میشه دوست؟
همسر شهید برونسی می گوید:
آمده بود مرخصی ، روی بازوش جای یک تیر بود که در آورده بودند ولی جای تعجب
داشت چون اگر توی عملیات تیر خورده بود تا بخواهند عمل کنند و گلوله را در
بیاورند خیلی طول می کشید. با اصرار من ،ماجرا را تعریف کرد.
گفت :تیر که خورد به بازوم،بردنم یزد، چیزی به شروع عملیات نمانده بود. از
بازوم عکس گرفتند، گلوله ما بین گوشت و استخوان گیر کرده بود.من باید زود
بر می گشتم ولی دکتر می گفت باید خیلی زودتر عمل بشی . متوسل به اهل
بیت(علیهم السلام) شدم. توی حال گریه و زاری خوابم برد شاید هم یک حالتی
بود بین خواب و بیداری. جمال ملکوتی حضرت ابالفضل (علیه السلام) را زیارت
کرم که آمده بودن عیادت من خیلی واضح دیدم که دست بردند طرف بازوم و حس
کردم که انگار چیزی رو بیرون آوردند و بعد فرمودن: بلندشو، دستت خوب شده.
با حالت استغاثه گفتم: پدر و مادرم فدایتان، من دستم مجروح شده ، تیرداره،
دکتر گفته باید عمل بشی. فرمودند : نه ، تو خوب شدی و حضرت تشریف بردند. به
خودم آمدم. دست گذاشتم روی بازوم . درد نمی کرد! یقین داشتم خوب شدم.
رفتم که لباسهایم را بگیرم و ببرم ، ندادند. خلاصه بردنم پیش دکتر. چاره ای
نداشتم حقیقت را بهش بگم . باور نکرد گفت باید دوباره عکس بگیرم، گفتم به
شرطی که سرو صداش رو در نیاری.توی عکسی که از بازوم گرفته بودند، خبری از
گلوله نبود ..
منبع : کتاب خاطرات شهداء