حجاب
حجاب فریضه ای است که ترک آن فرصت قضا ندارد
من همهى دغدغهام اين است که جوان انقلابى امروز، نداند ما بعد از چه دورانى، امروز در ايران مشغول چنين حرکت عظيمى هستيم.
تاريخچهى اين دويست سال اخير را بخوانيد و ببينيد چه حوادثى بر اين کشور گذشته است...
امام خامنه اي
نماز، موجب نزديکي هر پارسايي به خداست و حج ، جهاد هر ناتوان است. هر چيزي زکاتي دارد و زکات تن، روزه و جهاد زن، نيکو شوهر داري است.حکمت 136 / نهج البلاغه
نام شهيد : شهيد حميد رشيدي خدا را شکر کنيد که در اين عمري که از خدا گرفتيد شاهد چنين تحول عظيمي بوديد قدر اين انقلاب را بدانيد و از آن مراقبت کنيد. به متاع قليل دنيا دل نبنديد که شما را منحرف و بر زمين مي زند. .
جالب است! سال 1393 با جمعه آغاز می شود... و با جمعه پایان می پذیرد ... کاش سال 93 سال ظهور آقا امام زمان (عج) باشد... اَللّهمَّ عَجِّل لِوَلیِّکَ الفَرَج...
از آیت الله بهجت(ره) سوال شد: بهترین دارو برای درمان بیماری های جسمی چیست؟ آقا در جواب فرمودند: خداوند یک دارویی برای مریضان تجویز کرده است که تمام ویتامین ها در آن جمع شده است و برای تمام مریضی جسم و روح داروی شفابخش است و آن صلوات بر محمد و آل محمد:«اللهم صل علی محمد و آل محمد و عجل فرجهم»
دانلود کتاب« ملاقات با امام زمان(عج)» نوشته سیدحسن ابطحی برای دانلود روی لینک زیر کلیک کنید molaghat_mola(raminahar.ir).pdf
گریه می کرد، داد مــــی زد
می گفت: می خوام صورت برادرم را ببوسم...
اجازه نمی دادند!
یکی اومد و گفت: خواهرشه، عیبی نداره، بذارید ببوسه خب
گفتند: نمی شود، اصرار نکنید
با ناله و گریه التماس می کرد و گفت: چرا نمی ذارید، من خواهرشم، می فهمید؟!
خواهرشم...
گفتند تشریف بیارید ببنید:
اما شهید سر در بدن نداره...
پدر کودک را بلند کرد و در آغوش گرفت.
کودک هم می خواست پدر را بلند کند.
وقتی روی زمین آمد دست های کوچکش را دور پاهای پدر حلقه کرد
تا پدر را بلند کند ولی نتوانست.
با خود گفت حتماً چند سال بعد می توانم.
بیست سال بعد پسر توانست پدر را بلند کند.
پدر سبک بود. به سبکی یک پلاک و چند تکه استخوان ...
منبع:http://sarbandeasheghi.blogfa.com
یادت باشد سهمیه ای، دختری نیست که به ناحق صندلی مردودی های کنکور را اشغال کرده.
سهمیه ای، دختری ست که وقتی تو در کلاس های گاج و قلم چی نشسته بودی ، او در ناصرخسرو به دنبال دارو برای پدر جانبازش بود...
همان دختری که وقتی نیمه شب کنج خانه میخواست درس بخواند ،ناله های پدر روحش را خراش می انداخت ،دخترکی که روز کنکور با سرفه های پدری شیمیایی بدرقه شد ...
منبع:http://razmandehmajazi.blogfa.com/
گفت: اگه گفتی چی شد من بعد از این همه مدت چادر پوشیدم؟
گفتم: چه میدانم، لابد ا...ینطوری خوشتیپ تری!
گفت: نچ!
گفتم: خب لابد فهمیدی اینطوری حجابت کاملتره مثلاً!
گفت: نچ!
گفتم: ای بابا! خب لابد عاشق یکی شدی، اون گفته اگه چادر بپوشی بیشتر دوستت دارم!!
گفت: نزدیک شدی!
گفتم: آها!! دیدی گفتم همهی قصهها به ازدواج ختم میشوند؟ دیدی!!
گفت: برو بابا… دور شدی باز
گفتم: خب خودت بگو اصلاً
گفت: یک جایی شنیدم چادر، لباس “زهرا”ست، خواستم کمی شبیه “زهرا ” باشم.
منبع:http://razmandehmajazi.blogfa.com/
آنان چفیه می بستند تا بسیجی وار بجنگند...
من چادر می پوشم تا زهرایی زندگی کنم
***
آنان موقع نمازشب باچفیه صورت خودرامی پوشاندند تاشناسایی نشوند
من چادر می پوشم تا از نگاه های حرام پوشیده باشم...
***
آنان چفیه را سجاده می کردند وبه خدا می رسیدند ...
من با چادرم نماز می خوانم تا به خدا برسم...
***
آنان سرخی خونشان را به سیاهی چادرم امانت داده اند...
من چادرسیاهم را محکم می پوشم تا امانتدار خوبی برای آنان باش